تاجایی که میتوانم از ادمها دوری میکنم و درحدهمان سلام خوبی های روزانه رابطه ام راحفظ میکنم و حرف هایم را پشت لبانم نگه میدارم.شادی هایم را درونم چشمانم و غم هایم را درون قلبم..ادمهادیگر نه فرشته اند نه شیطان یکچیزی بهترازفرشته و بدترازشیطان ولی انگار دور برم پر شده از شیطان های ادم نما که راحت دل میشکنند نکه بگویم خود فرشته ام نه . من نیزازهمه میتوانم شیطانی ترشوم ولی این روزها حوصله اش را ندارم فکرش را کن حوصله اش را ندارم
انگار درون یک حباب شیشه ای زندگی میکنم که قرارنیست هیچوقت بترکد ادمها صداهایشان واضح به گوشم نمیرسد و پیگیرشان نمیشوم میترسم ازادمها.. بیشترازهرچیزی.. تجربه ثابت کرده است همه شان میتوانند بدشوندخیلی بد میترسم با بدیشان حباب شیشه ایم را بشکنند ومن را از دنیای تخیلاتم به واقعیت های غم انگیز پرت کنندبعد بروند میترسم باخوبی هایشان من را ازحباب شیشه ایم بیرون بیاورند و یکهو بزارند بروند من دیگر تحمل یکهو رفتن ویکهو امدن را ندارم تحمل ادمها را ندارم تحمل دوست داشتنشان ونفرتشان راندارم این روزها بیشترازتمام روزهای زندگی ام بی ازارشده ام وتحمل هیچ چیز راندارم.. شما نمیدانید ولی من میدانم برای دوباره سرپا کردن تمامیت له شده ام چقدر باید درون حباب بمانم و ازهمه دوری کنم تا دیگر ته دلم درد نگیرد تادیگر چشمهایم شادیشان لحظه ای نباشد و غم هایشان دایمی نباشد..شمانمیدانید ولی من خوب میدانم که حالاحالاها قراراست به خودم فرصت بدهم تاسرپا شود تا رنگ نفرت واز درون قلبم پاک شود تاادمهارا جدی نگیرد تا دلش را باخدا واین دنیا صاف کند..