پیکسل خط خطی

بخند به بلندی های بادگیر

پیکسل خط خطی

بخند به بلندی های بادگیر

ازیجایی به بعد فکرمیکردم دیگه هیچی جواب نیست نه گذر زمان نه  فرار کردن نه روبه شدن نه هیچی هیچی دیگه. ازیجاییی به بعد انقد غصه هاموروی شونه هام دفن کرده بودم انقد دلتنگیا ودل شکستگیامو توی دستام گرفته بودم که فکرمیکردم هیچی دیگه درست نمیشه  ولی از یجایی به بعدم تموم اینارو گذاشتم عمیق ترین نقطه وجودم یه شب دستامو خالی کردم و به جاش محکم خودمو بغل گرفتم دلموخالی کردم و محکم تر خودمو دوست داشتم حتی نفرت جوونه زده توی وجودمم خاموش کردم عین همون شب که باهرقطره ای ازشمع میوفتاد دلم ازهم میپاشید ونفرت بیدادمیکرد..من تو تموم اون شبا که توی کمرم تیرمیکشید غصه وجودمومیخورد و دلم شکسته بود بزرگ شدم  حالا تواین نقطه زمان کاری کرد که دلم خالی از هرعشق نفرت دوستی ای بشه و ولی رد یه  ادم مریض تا ابد توی اعماق وجودم باشه تایادم نره ادم نبایدبعضی چیزارو یادش بره..


_میترا همیشه حرفای خوبی میزنه عین همه ادما که حرفای خوبی میزنن ولی توکار زندگی خودشون موندن عین منکه اگه به نصیحت کردن باشه روزی هزارتا حرف قلمبه سلمبه میتونم راجب ریلشنشیپ و بقیه چیزا بگم ولی توکارزندگی خودم موندم ولی میترا یه  بارگفت::تونمیتونی بگی برات مهم نیست چون خودت و شخصیتت واسه خودت مهمه ولی وقتی حاضرمیشی از چپیزی که واسه ات مهمه "خودت" بگذری پس بدون مهم بوده خیلیم مهم بوده اینطوریم نیست شب چشاتوببندی فردا باز کنی ببینی عه دیگه مهم نیست ومن چقد خوشبختم..باید اونقد زمان بگذره تا نفهمی وندونی کجاتموم شد تا ندونی چطور دلت خالی شد ومغزت خالی تر نمیگم اشتباه نکردی چرا اتفاقا بزرگترین اشتباه زندگیتو انجام دادی که سعی کردی ازنو بسازی  یه چیزخراب شده رو یه رابطه ازدست رفته رو ولی الان تونقطه ای که حداقل شرمنده دلت نیستی ادم خیلی خوبه شرمنده دلش نباشه نه به هرقیمتی ولی خب به هرحال ایناهمه تجربه است دیگه..


_الان میتونم بعداز چندوقت خودمو رهاکنم و راحت لبخندبزنم رهارهارهارهارها من..((:

ازخیال هایم فراری ام ازان دختر خوشبخت وزیبای درون خیال هایم که بنفش بنفش است فراری ام ازخنده های درون خیال هایم فراری ام خیالها وارزوها مرامیکشند خیالات دست نیافتنی و دور خیلی دور همانند بنفش  رنگین کمان دراسمان پس ازباران که هرچه دستانم رادرازکنم نمیتوانم لمسش کنم..ازادمهای مهربان درون خیال هایم خسته ام  ازاین همه دنیای بنفش خیالاتم و دنیای زشت اطرافم فراری ام دلم هم اغوشی را میخواهدکه مثل من ببیند وبداند مثل من چشم هایش بنقش باشد وخنده هایش بنفش تر دلم رفاقتی را میخواهدکه درون ان نیازبه توضیح خودنداشته باشم وبتوانم همین باشم همین بودن سخت است ادم نمیتواندپیش هرکسی همین چاق زشت دماغو باشد که بنفش هم نیست ..میدانی چه میگویم؟

نمیخواهم ناله کنم نمیخواهم بگویم همه همه چیزسیاه است ولی دنیا درون خاکستر های سیگارهایی که یواشکی دودکردم گرفتارشده است وادمها باردپای گلی شان درون دنیایم خاکستری را سیاه تر وسیاه ترمیکنند اما هنوز درون دلم دختری بنفش زندگی میکندکه میخندد که میخواند که دوست دارد ودوست داشته میشود که هنوز هنوز هنوز 17 سالگی اش بنفش ترین بنفش دنیاست..


_بنفش رنگ موردعلاقه ام است..

_بنفش باشیم..

نامه

علاقه شدیدی به نوشتن نامه و نامه گرفتن دارم  ولی ادمای اطرافم نه علاقه دارن واسشون نامه بنویسم نه نامه مینویسن واین منوخیلی غمگین میکنه):


_خوشحالیای کوچیک منوسرپام نگه داشتن..

مونس واسم نوشته بود غصه نخور، میدونه غصه میخورم. قبلا گفته بود ندید بگیر کسایی که اذیت میکنن و میدونه نمیتونم .

براش نوشتم دوست دارم مینویسه میدونم.

بقیه چیزارو براش نمینویسم ولی میدونم میدونه .

میگه دلم برات تنگ شده میدونم که شده، عین هانی که بهش گفتم بخنده میدونم نمیخنده ولی بهش گفتم تابدونه خیلی قشنگ میخنده.

 به میترا گفتم وقتی هی از یه چیزی به فنا میری باید چیکارکنی؟ گفت  نمیدونم ولی تو دیگه خیلی خود ازاری داری بِکن بره.

خواستم چیزای بیشتری بگم به هانی ولی دوتامون از گفتن خسته ایم .مونس گفت غصه نمیخورم درس میخونم .میدونه نمیتونم بعضی چیزارو درست کنم ولی میگه باید درس بخونی.

 گاهی باورم نمیشه این بچه خیلی عاقل تراز من دوسال ازمنم کوچیکتر باشه.

به هانی گفتم میام، قبلا مطمن نبودم ولی الان مطمنم که میام. مشاوره بهم میگه: دغدغه فکری نداری؟میگم نه اصلا،خودم خنده ام میگیره و تا اخرش هیچی دیگه نمیفهمم چی میگه راجب کنکور..ولی مونس میگه باید درس بخونیم هانی میگه سخته ولی بخون .

هی میگم وقتی نیستین حرفام پشت لبام میمونن هی میگم ادمای اینجا خیلی بدن هی میگم من از درست کردن خستم و ازخراب شده اش بیشتر خسته .

میگن میدونیم اونام خستن عین من،

نمیدونم بیشتر چی خراب شده چی درست شده نمیدونم چی قراره بشه ولی قراره چشامو که میبندم همه چی درست شده باشه .

شبی سه تاخواب میبنم خواب ادمای مختلف خواب دیدن خیلی جالبه ولی اوتقدر توخواب بیداری ام که نمیدونم این اتفاقه خواب بود یا بیداری که مهمم نیست اصلا. به قول میترا چیزایی که نمیتونی درست کنی مهم نیست میترا گفت خودم باشم بهش گفتم خودم خیلی بچه اس خیلی. گفت نه بزرگ شدی جدی میگم، وقتی میترا میگه جدی میگم. یعنی جدی جدی میگه. میگم خودم میشم ولی از دست بچه بودنای قبلیم حزص دارم ازینکه تودنیای بچگونه ام خیلی چیزا ازبین رفت حتی خودم

 خود طفلکیمـفقط بچه بود و عقلش نمیکشید میترا من..میترا کش دار مینویسه چیزایی نمیتونی درست کنی رها کن رهاااا..

براش مینویسم باشه باشه 

چیزی نمیگم ولی چرا میگم،میگم میترا به نظرت بزرگترمیشم؟میگه سعی کن همینو طی کنی و خودت باشی وقتی خودت باشی خودت واسه خودت ارزش داری وقتی خودت واسه خودت ارزش داری نمیزاری بقیه ازارت بدن تو نمیتونی همه چیو درست کنی توهمیشه پنجاه درصدش دست خودته بقیه اش مال بقیه اس سعیتو نکن ..دوباره کش دارمینویسه رهاااااا

چشامو رو ی هم فشار میدم اینستامو لوگ اوت میکنم.


یکی از دستاورد هایی که داشتم این بوده که من همیشه فرارمیکردم ولی الان دارم روبه رومیشم.